خاطرات خود باوری
وقتی هیچکس بامن کار نداشت دلم پر از قصه بود یک ذغال بود یک سنگ حوصله ام سر رفته بود اما به یاد چیزی افتادم بله کتاب دوست با ارزش من وووووووووووووو خود باوری اینم برام خاطره شد ...
نویسنده :
امیر حسین عزیزم
9:45